.



590

سلام کویین. مثل هزاران حرفی که به همه نزدم اینجا هم برای تو مینویسم . نوشتنی که تو هیچ وقت نمیخوانی. ممنونم از اینکه همراه روزای شاد و غمگین فیزیوپات بودی . ممنونم که رفیق بودی تمام لحظه های استرس ازمون قلب و لاین بندی . ممنونم که کنارم بودی . تمام لحظه هایی که گریه میکردم . تو همراه ترین من در تمام غم هام بودی. این ها رو نوشتم بدانی من نمکدان شکن نیستم . آدم فراموش کردن خوبی ها نیستم . ولی امشب با اون جمله ای که توی توییترت در مورد من نوشتی و منو مسخره

589

چالش از طرف امیر را قبول کردم. 1. توانایی پنهان کردن تنفرم رو ندارم. 2. به قدری توانایی ارتباط برقرار کردن با آدما رو ندارم که ممکنه تا مدت‌ها متوجه حضورم‌ نشن . 3. به آدم ها میخندم تا جهان جای قابل تحملی بشه . 4. آدم شادی نیستم اما با کوچک ترین چیزی میتونم شاد بشم . تنها آدمی که در وبلاگ میشناسم که حاضره لینکش اینجا باشه خود امیره و دوتا دوست دیگم وبلاگشون سکرته پس نمیتونم کسی رو دعوت کنم. اطلاعات بیشتر و شرکت در این چالش در این لینک .

588

فیزیوپات دوره ای بود که با تمام وجودم انتظارش رو میکشیدم و فکر میکردم دوره ای میشه جذاب و به یاد موندنی . چیزی که مینویسم ربطی به درس نداره و من باز در عرصه درس نمره های خوبی گرفتم حتی همون فیزیوپات یک رو که داغون ترین ترم درس خوندنم بود. برگشت به فضای دانشگاه بعد از 6 ماه نامریی بودن و رو به رو شدن با چیزایی که حس میکردم با دیدنشون قلبم میگیره و ممکنه بمیرم یه مرگ قبل از موعد برام بود . ولی همون طور قبلا گفتم فیزیوپات 1 خیلی سخت بود ، هم درساش که من از

586

سلام مامان چیزی رو مینویسم که هیچ روزی بهت نمیگم چون دلت میشکنه و من اینو نمیخوام . مامان از یک ماه پیش خواسته و ناخواسته تلاش کردی منو به صفر مالی برسونی و نتونستی .جاهایی خواستی بگی از لحاظ مالی پشت سرم هستی و بودی دستتم درد نکنه ولی منت گذاشتی ،از پولی که برای خودم بود بهم دادی و خرج کردی و منت گذاشتی .پول حقوق بابا فقط برای من و خواهرمه ولی دلت نمیاد بشنوی پسرت حقی توی اون پول نداره چون 20 سالش شده.

584

۲۳ سالگی شروع سیاهی داشت اگر اغراق نکنم میتونم بگم بدترین بدترین شروع رو داشتم .یک بار وسط بهار ،یک‌بار وسط پاییز حقایق سخت و سیاه و وحشتناکی رو از او فهمیدم و با همه‌ی روحیه‌‌ی شکننده‌ام تلاش کردم مدیریتش کنم و شاید بهتره بگم موفق بودم . اینجا ،امشب در شروع ۲۴ سالگی از خودم ،از سریسویی که هیچ به پایان سیاهی های روزهای گذشته‌اش اعتقاد نداشت تشکر میکنم . از قلبم به خاطر تمام روزهایی تندتند زد و تحت فشار بود و دلش میخواست اشک توی چشمام بشه تشکر میکنم که قوی

581

کی تصور میکردم که پارسال این روزا وقتی از اون آزمون لعنتی استرس گرفته بودم و گریه میکردم ،سال بعدش آرزو کنم اون لحظه ها به این ها رو ترجیح میدم . اصلا هفته پیش وقتی با کویین در مورد آرایشگاه و لباس خونگی صحبت میکردم فکرشم نمیکردم بمونم خونه و هیچ کاری نکنم . . ممنون حالم رو میپرسید و پیگیر ننوشتنم هستید،ماها تعطیل شدیم و فقط اینترنامون میرن بیمارستان و گویا فعلا از خطر دوریم ،روزهای خیلی قبل گفتم بیشتر توی " کانال " مینویسم و خب فکر نمیکردم اینقدر
دیگه نمیخواستم کسی جز من به نوشته هام دسترسی داشته باشه. نوشته هام رو دوست داشتم و حذف نکردن فرصت و وقت ارشیو کردن هم نداشتم پس ادرس را انتقال دادم و اینو مجدد ثبت کردم که مثلا کسی ثبتش نکنه شاید روزی باز نوشتم و اینا . پایان

تبلیغات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

بهترین های سال جاسک نگـــر|نگرشی نو به فرهنگ و ادب بلوچی| لیدی بلاگ شرکت سایبان خودرو اتوماتیک کاربام